سروش نازنین سروش نازنین ، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

♕ سروش شازده کوچولوی من! ♕

مادرانه

شاه شمشادقدان خسرو شیرین دهنان که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان، نشسته روی تخت ما و یکی از کتاباشو با آرامش پاره میکنه و هراز گاهی عشقولانه به من نگاه میکنه ویه مامای شیرین میگه وبه کاغذا اشاره میکنه که ببین... دنیائیه مادر بودن!من اصولا آدم سختگیری بودم ولی این روزا این همه آسونگیری رو از خودم عجیب میدونم شازده پسر این روزا حسابی بلبل زبونی میکنه این لیست کلماتنیه که تا امروز میتونه بگه:    مامااا:مامان بابا آب به:آب عمه دده په په هم:غذا هن هن:وسایل 4چرخ اده دس دس زی زی:هرجنبنده ای بجز هاپو هاپ:هاپو ننی:نینی هیس:نیست   از شیطونیاشم چی بگم فقط ...
26 مهر 1392

تلویزیون

تلویزیون دیدن پسر این روزا شده مایه دردسر!از یه طرف اگه نباشه که شما زنجیر پای منی و اجازه هیچ کاری رو به من نمیدی از اون طرف شیطونیات پدر درآره! لیست کارای محبوب پسملی: دیدن باب اسفنجی! تماشای باب اسفنجی!! نگاه کردن باب اسفنجی!!! بازی با عروسک باب اسفنجی!!!! دس دسی کردن با آهنگ باب اسفنجی!!!!! وچون شازده هر دوبله ای رو هم قبول نداره 5-4 قسمتشو با دوبله مورد تائید!! ضبط کردیم و پشت سر هم براش میذاریم!اونقدر غرق دیدن کارتن میشه که گاهی نگران میشم،تازه با قسمتهای خنده دارشم میخنده یعنی معنی همه جملاتو میفهمه؟ یه خورده زود نیست مامانی؟؟؟؟ وقتی هم که تموم میشه کنترل به دست و ماما زنان دنبال میاد که:به دادم برسین کارتن تموم شد!!! ...
25 مهر 1392

دوربین!

پسر کوچولوی من هر از گاهی به یه چیز حساس میشه!جدیدا چشم دیدن دوربین و نداره و تا دوربینو دست من میبینه شدیدا معترض میشه و دوربین و میخواد منم که عادت کردم راهکارهای جدید پیدا کنم سعی میکنم سرشو گرم کنم یا با موبایل عکس بگیرم که خودش حکایتها داره!!!!!!!!   دست به دامن مامان!         ...
23 مهر 1392

تولد یکسالگی!

دیروز بود انگار،دیروز بود که آفتاب بی خبر و ناز آفرین،از بلندای البرز،از اوج نیلوفری آسمان زمینی شد و در گوش جانم سروش مهرو عاشقی خواند. دیروز بود انگار،دیروز بود که تمام پرندگان جهان آواز شور و طرب سر دادند در آستانه رسیدن نور به آغوش من! چقدر خوشبختم،چقدر خوشبختیم!!چقدر شاکریم که آمدی!!! خیلی وقت بود که با عمه زهرا روزها میشستیمو برای تولد شازده پسر نقشه میکشیدیم،چی بپزیم،چطور تزیین کنیم،چی بپوشیم!!!ولی همه چی دست به دست هم داد که حسرت تولد گرفتن واست بمونه به دلم. چهل پنجاه روز قبل از تولدت شوهر خاله بابا فوت کرد،از اون طرف هم پسر خاله مامان منیژه خیلی خیلی غیر منتظره فوت شد.خوب خودت ببین هیچ راهی میموند واسه جشن گرفتن؟ب...
22 مهر 1392

جاده چالوس

آخه فسقلی تو چقدر میتونی عاشق آب بازی باشی؟با اون پاهای کوچولوت تاتی تاتی کنان و آب به آب به زنان دل آدم و بدست میاری که بهت حسابی اجازه آب بازی بدیم! تو آخرین هفته های شهریور به یاد مسافرت پارسال رفتیم جاده چالوس،یه ساک گنده پر از لباس هم برداشتیم که پسر کوچولوی عاشق آب بازی لباس کم نیاره،غافل از اینکه شما بسیار متمدنانه آب بازی کردی بدون اینکه یه ذره لباستو خیس کنی!عوضش منو بابا و عمه زهرا دل و زدیم به آب و از عرض رودخونه رد شدیم برای کشف مناطق جنگلی قیافه هامون دیدنی بود!! خیس خالی شده بودیم!به قول مامانی: دفعه دیگه واسه خودتون لباس بیارین بچم که عاقله! بلللله،جونم واست بگه بچه عاقلم،کلی قدم زدی و عمه بیچاره رو اسیر کردی و از اونطرف ک...
22 مهر 1392

دنیای این روزای من...

یه خبر خوب!: شازده پسر برگشت به دوران خوش خلقی سابق!بعد از یه دوره سرماخوردگی همراه با آماس لثه که برای بیچاره کردن هر مادری کفایت میکنه! یه مروارید دیگه به سری مرواریدای پسر اضافه شد(9امین)! گرچه هنوزم دو تا لثه ورم کرده داره و نی نی کوچولوم مدام دستش تو دهنشو آب از لب و لوچه اش سرازیر! ولی همینقدر که یه خورده از حالت چسبونکیش کم شده خدارو شکر!!! دومین خبر خوب!: مامان منیژه و دایی سینا هفته پیش اومدن خونمون!خیلی خوب بود،بالاخره مامانام گاهی دلشون میخواد مامانشون پیششون باشه گرچه این نوه های شیطون جایی واسه مامانا نمیذارن!! سروش فسقلی هم حسابی جولان داد! روزی سی بار با مادر جونش میرفتن دده! روزی سیصد بار تو اطاق آب بازی میکردن...
22 مهر 1392

آخرین پست نوزادی!

چون مامان بسیار عجله داره که مطلبهای عقب مونده رو تموم کنه و برسه به زمان حال!!پس تند و سریع با یه پست MP3 باقی مونده های عکسها و اتفاقات قبل از تولد یک سالگیتو جمع بندی میکنم شازده کوچولوی تازه متولد شده!   بلا گردون چشمات زمین و آسمونا!   مادر فدای اون صورت ماهت!  تیپ شازده کوچولو تو جشنهای دنیا اومدنش(کرج-کرمان)   کوچولوی عاشق آب به!!   ناناز مامان   حسرت یه دقیقه موندن تو تابتو گذاشتی به دلم   کوچولوی ددری مامان   آبشار زیبای کاشان!و جغجغه ای که از خودت دورش نمیکردی   شیرین بیان مادر   فدای اون خنده هات ...
16 مهر 1392

مارکوپولو!

هفته آخر شهریور با مامانی و آقا و عمه ها رفتیم سفر،انزلی،آستارا،اردبیل و سرعین.عین یه فرشته کوچولو شیر میخوردی و چرت میزدی!اصلا اذیت نکردی،عاشقتم مارکوپولوی من!!!!!!!!                     ...
11 مهر 1392

بدون عنوان

روزهای اول اردیبهشت یه اتفاق خیلی خیلی بد افتاد،بابای شبنم و شهرزاد سکته کرد وفوت شد.اونقدر شوک برانگیز بود که هنوزم باورش سخته...چون تو سرماخورده بودی برای مراسمهای اصلی نتونستیم بریم ولی هفته آخر اردیبهشت باروبندیل بستیم وبا دایی سینا راه افتادیم تا به مراسم چهلم برسیم. به محض رسیدن من ویروس گرفتم و3روز وحشتناک مدام حالم بد بود.تمام آب بدنمو از دست داده بودم.تنها دلخوشیم این بود که تو حالت خوبه!ولی انگار فقط صببوری کردی مامان برای پرستاری حالش بهتر بشه!! تو هم ویروس گرفتی،چند روزم تو بیحال و بی اشتها بودی که خدارو شکر به سلامتی رد کردی،ولی به نظرم لاغر شدی.خیلی غصه خوردم،خیلی عذاب کشیدم...خدایا منو به مرضی و غم بچم آزمایش نکن... &nbs...
9 مهر 1392

333روزگی شازده پسر!

امروز پسرم11ماهه شد،و اولین دندونای بالاش سر زد!حسابی دندون قروچه میکنی همونجوری حسابی منو گاز میگرفتی الان دیگه واقعا خدا به دادم برسه   4تیر ماه شما333روز و گذروندی!الهی عمر با عزت و پر برکت داشته باشی نانینم!   ...
8 مهر 1392